عشق آسمانی

عاشقانه

عشق آسمانی

عاشقانه

  

 

 

 

در آن پر شور لحظه

دل من با چه اصراری ترا خواست،

و من میدانم چرا خواست،

و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده

که نامش عمر و دنیاست ،

اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست .

 

پس کوش این نیما !!! 

 

bm.a

دکتر علی شریعتی

عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه
واز روی بصیرت روشن و زلال.


عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و
هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و
تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.


عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،
و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.


عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.


عشق جنون است
و جنون چیزی جز خرابی
و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود
و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند
و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.


عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را
در دوست می بیند و می یابد.


عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،
بی انتها و مطلق.


عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.


عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.


عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.


عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.


ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.


عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ،
که دوست را به دوست می برد.


عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.


عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد
ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.


در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و
معشوق نیز منفور میگردد


دوست داشتن ایمان است و
ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است
از جنس این عالم نیست.”

دکتر علی شریعتی

 

 

نیما

farewell

باز دوباره تنهایی و شب و سکوتت
باز دوباره یاد تو غم نبودت
باز دوباره بهت می گم تنهام گذاشتی
رفتی و این بغض توی صدام گذاشتی
می خوام بهت بگم پیشم بمون اما نمی شه
می خوام بهت بگم نرو نرو مگه چی میشه؟؟
بعد تو پرسه میزنم شبای سرد و خسته رو
تو رفتی و من حست پشت سرت گفتم نرو نرو
می خوام تموم کنم این قصه تلخ و با تو
می دونی چقدره فاصله قلبم تا تو؟
من و تو بازهر دو شدیم دچار درد
نگاه سرد به رنگ پاییز زرد
اگه بهت گفتم برو چونکه بریدم
ذره ذره آب شدم به آخر رسیدم
آتیشم زدی من و کشتی صد بار
بسه دیگه برو دست از سرم بردار
چند تا سوال مثل خوره روحمو می خوره
بعده من کی میاد؟؟ دلم از دلهره پره
داد زدم رو به آسمون که بی جواب بود
فهمیدم که دیگه کمک خواستن نداره سود
اما خواستم بمونم به لب رسید جونم
من از جونم گذشتم تا تو باشی تو خونم
دیگه چیزی نداشتم بگم از دست دادم
بازم گفتم خدایا تو برس به فریادم
می خوام بهت بگم پیشم بمون اما نمی شه
می خوام بهت بگم نرو نرو مگه چی میشه؟
بعد تو پرسه میزنم شبای سرد و خسته رو
تو رفتی و من حست پشت سرت گفتم نرو نرو
چشامو می بندم ولی چیزی نیست به یادم
به یادم میارم چه ساده دادی به بادم
ببین چه شادم چون گفتی تا تهش باهاتم
فقط اومدی دچارم کنی به دردو ماتم؟؟
شمع عشقم به دست کی ساده خاموش شد؟؟
شاید باد اومد عشق مثل نور فانوس شد
وقتی یادم میاد اشک و التماس چشات
دیوانه وار می گریم واسه دوریه نگات
برات می ساختم از جهنم زشتم بهشت
دستات تو دستام بود بیخیال سرنوشت
به یاد اون روزایی که بودیم خوش و خرم
که تورو با خودم تا اوج ابرا می بردم
حتی نشد با سنگ صبوری درد و ربود
چرا که قلبم اسیر بند تو بود
پس خاطرات و نبر برام بزار یادگاری
بهونه اشکام باشه تو شبای بیقراری
دل نکن از من و عشقم
نزار دستامون جداشن
سهم من شبای تاریک
سهم تو فردایی روشن
مجبورم نکن بگم که به تو هیچ حسی ندارم
آخه این دروغه اما دیگه چاره ای ندارم
تو بدون تا آخر عمر از دلم نمیری هرگزنمی خواد که سخت بگیری
خیلی ساده
خداحافظ خداحافظ
:( 
 
 
 
 
نیما