چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم
نه ترسا و یهودیم نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقی ام نه غربی ام نه بری ام نه بحری ام
نه از کان طبیعی ام نه از املاک گردانم
نه از هندم نه از چین ام نه از بلغارم نه از ملک عراقی ام نه از خاک خراسانم
مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی از خود به در کردم
یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم
یکی دانم
یکی بینم
یکی خوانم
((حضرت مولانا))
روز زن ، روز همسره...
هنوزم مهرنوشمو همسرم، همه کسم، عمرم، زندگیم میبینم.
روزش مبارک........
نگاه کن من چه بی پروا، چه بی پروا
به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سر سختی تو این سرما
برای عشق یه فصل تازه می سازم
یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت
برای تو که یه گلبرگ زودرنجی
یه فصل گرم و راحت زیر پوست من
برای تو که با ارزشترین گنجی
نگاه کن من به عشق تو
چه لیلاوار تن یخ بسته ی پروازو می بوسم
بیا گرم کن منو با سرخیه رگهات
من اون رگهای پر آواز و می بوسم
تورو می بوسم ای پاکیزه ی عریان
تورو پاکیزه مثل، مخمل قرآن
طلوع کن من حرارت، از تو میگیرم
ظهور کن من شهامت، از تو میگیرم
بیا هیچ کس مثل من و تو عاشق نیست
مثل ما عاشق و همسایه و همدم
بیا از شیشه سخت و بلند عشق
مثل ارابه ی نور رد بشیم با هم
نگاه کن من چه شبنم وار، چه شبنم وار
به استقبال دستهای خزون می رم
حراصم نیست از این سرمای ویرانگر
برای تو من عاشقانه می میرم
نیما