گره ی کوریه که بخته من
که تموم اتفاقای بدش
شاهد زندگی سخت من
شاید این زخمی که از تووو خوردم
از حرارتش زبونه می کشم
یا تموم بی کسیهامو همش
فقط از دست زمونه می کشم
بگو بازم هوامو داریو مثل همه منو تنها نمی زاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمی شه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه
من که پشتم به خودت گرمه و باز
هرچی این راهو میام نمی رسم
نکنه دستمو ول کردی برم
که به هرچی که می خوام نمی رسم
شایدم من اشتباهی اومدم
که در بسترو وا نمی کنی
من به این سادگی دل نمی کنم
از تو که منو رها نمی کنی
بگو بازم هوامو داریو مثل همه منو تنها نمی زاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمی شه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه
امشب ماه گرد تولد مهرنوشمه.
۲۱ سال و ۵ ماهگیشه.
عاشقشم
نیما مرد
این نوشته دکتر شریعتی رو خیلی دوست دارم . مثل بیشتر نوشته هاش لطیف و زیباست.
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بکشیاش . شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد ، اگر نگاهش را دوست داشتی،
توی رقص اگر پابهپایت آمد ، اگر هوایت را داشت، اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند،
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود ، اگر استدلالی کرد که تکانت داد،
در سفر اگر شوخ و شنگ بود ، اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد،
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی ، برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبائی ، یک با من میمانی؟
بعد
میبینی آدمها فاصله میگیرند ، متهمت میکنند به هیزی ، به مخزدن به
اعتماد آدمها! به سوءاستفاده کردن ، به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند .
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد،
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده،
به بازیش میگیریم ، هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر،